یکی از مسائلی که ما در زندان از وقوع آن آگاه شدیم، فوت دکتر شریعتی بود. تا قبل از آن ما هیچ مطلبی را که در بیرون رخ میداد نمیفهمیدیم ولی آن اواخر اطلاعات ریز هم به ما میرسید. بعضیها ممکن بود اخبار را دریافت نکرده باشند که ما در راه حمام به آنها میگفتیم. بعضی اوقات هم لو میرفتیم و پانزده روز انفرادی را تحمل میکردیم.
یک پاسبانی بود اهل خیابان هاشمی که من در مسجد سیدالشهدای آنجا سالی ده روز منبر میرفتم، با او ارتباط برقرار کردم و اخبار مهم را ازش میگرفتم. چند بار امتحان کردم، دیدم درست میگوید. از جمعیت مسجد و سخنران و موضوع آن برایم خبر میآورد.
با اطلاع یافتن از مرگ دکتر شریعتی مجلس یادبودی گرفتیم و با خمیر خشک شده نانها حلوا درست کردیم. البته چپیها اصرارشان بر این بود که یک دقیقه سکوت کنیم. آن را هم انجام دادیم. برگزاری آن مجلس برای ما گران تمام شد به صورتی که تعدادی را بردند و زدند.
در مجلسی که گرفتیم تعدادی از آقایان صحبت کردند حتی افرادی که دکتر را قبول نداشتند با ما همنوایی کردند.
خبر دیگری که موجی از نگرانی ایجاد کرد، فوت حاج آقا مصطفی بود. خبر تشییع جنازه و آن صحبت کوتاه امام و کالبد شکافی... همه را در زندان دریافت کردیم.